نوک خاکستری

اجتماعی فرهنگی هنری

نوک خاکستری

اجتماعی فرهنگی هنری

توتم من قلم است

امانت روح‌القدس من است،

ودیعه‌ی مریم پاک من است،

صلیب مقدس من است. در وفای او اسیر قیصر نمی‌شوم،

زر خرید یهود نمی‌شوم.

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم

به صلیبم کشند،

به چهار میخم کوبند،

تا او که استوانه‌ی حیاتم بوده است صلیب مرگم شود،

شاهد رسالتم گردد،

گواه شهادتم باشد.

تا خدا ببیند که به نام‌جوئی بر قلمم بالا نرفته‌ام،

تا خلق بداند که به کام‌جوئی بر سفره‌ی گوشت حرام توتمم ننشسته‌ام،

تا زور بداند، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را فرعونیان نمی‌توانند از من گرفت،

ودیعه عشق را قارونیان نمی‌توانند از من خرید،

و یادگار رسالت را بلعمیان نمی‌توانند از من ربود.

 

هر کسی را،

هر قبیله‌ای را

توتمی است،

توتم من،

توتم قبیله من

قلم است.

قلم زبان خداست

قلم امانت آدم است

قلم ودیعه عشق است

 

هر کسی را توتمی است

و قلم توتم ماست…

دکتر علی شریعتی

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد! - از دکتر علی شریعتی

زباله های خوب شهر

بعض وقت ها صحنه هایی در زندگی برایم اتفاق می افتد که دلمو به درد می آورد ، خیلی به درد می اورد. دیدن آدمایی که بدون سرپناه موندن و کسی هم نیست که سرپناهشون باشه . البته خودشون تو این گرفتاری مقصرند. مطمئنا شما هم بسیار برخورد کرده اید با این آدمایی که کنار خیابان توی جوی های آب و فاضلاب در حال چرت زدن هستند. آدمایی که در گرما و سرما هر جا که خواب شان گرفت شروع می کنند به خوابیدن و اگه اون لحظه دنیا آخرالزمان بشه اونا تو خواب خودشون هستند، کاری به کار کسی ندارند و بعد از بیدار شدن هم بعضی ها گونی هایی رو بر می دارند و تو سطل های آشغال دنبال چیزی می گردند تا شاید بتوانند از طریق آن کمی پول به دست بیارند تا بتونند خودشون با اون بسازند. جالب اینجاست که چند روز پیش که داشتم از خیابان عبور می کردم . ماشین جمع آوری زباله در حال جمع کردن زباله ، نه داشت فقط کارتن ها و چیز هایی از این دست رو جمع می کرد مانند همین مردمانی که شب ها و روزها توی سطل های زباله دنبال اونا می گردند. اونور خیابون زنانی نشسته بودند که هروز کارشان این است ، هر روز در حال دستفروشی هستند. زنی از میان آنان با دیدن ماشین و کارگرانی که فقط کارتن جمع می کردند گفت: ببینید آنها را شهرداری اعلام کرده که دیگر کسی کارتن ها و چیز های بدرد بخور را جمع نکند چونکه خودمان کارخانه زده ایم. زن با خنده گفت اما ندانست که با گفتن این جمله مرد روبرو که گونی سیاهی از کاتن و شیشه بردوش  بود با شنیدن آن جمله گونی را به زمین انداخت و به ماشینی نگاه کرد که هر لحظه به او نزدیکتر می شد و او ناتوان از اینکه قدرتی برای دویدن و زود رسیدن برای جمع آوری نداشت.