هفته دفاع مقدس رو از پیش گذروندیم . خوب بر اساس خیلی از قوانین کشور ما هم این روزها داغ داغ بود. جلوی ادارات چند گونی رو که از خاک پر شده بود به عنوان سنگر درست کرده بودند و یه پرچم ایران هم روش گذاشته بودند. اما نمی دانم ارتباط این سنگر با اون سنگر ها چیه به قول بعضی از دوستان که جنگ رو تجربه کردند ُ میگن اون سنگر ها با عشق و اشتیاق برای وطن ساخته شده بود اما این سنگر ها از کنارش که رد شی بوی خیانت و ریا می زنه تو ذوقت. می گن باید فرهنگ جنگ و دفاع مقدس رو به نسل های آینده منتقل کرد ولی نمی دونم ما اکنون به چه رویی حرف می زنیم و چی رو می خوایم به آیندگان نشون بدیم . هنوز یادمان نرفته است که یکسال پیش چطور به جان هم افتاده بودیم تا از صندلی های قدرتمتمان دفاع کنیم . یکی جمله ای رو گفته که جنگ داخلی خطرناکتر از جنگ خارجی است حالا ما کدام را باور کنیم که میان خودمان جنگ است یا میان بیگانه ها. البته ذکر این نکته مهم است که اکنون دیگر زمان جنگ و کشت و کشتار به پایان رسیده امروز کسی در جنگ پیروز است که بتواند بدون ریختن خونی به تمام خواسته هایش دست پیدا کند....
و خدا کلمه را آفرید و کلمه همه چیز بود.
· هیچ روز نباید بدون کشیدن خطی بگذرد. کاوارنی
· ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این ـ بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش. مولوی
· جایی که حتی یک عنکبوت اگر بداند هنوز میتوان ریسمانی تا ستاره بافت، هرگز دراز نمیکشد و نمیمیرد. لورن آیزلی
· بزرگترین فاجعه در زندگی این حقیقت است که بیشتر انسانها پیش از آنکه کاملا متولد شوند، مردهاند. اریک فروم
· جویس دارای شخصیتی بسیار خود مرکزبینانه بود. او بخاطر علاقه به دردها و حوائج دیگران یا همدردی با آنان داستان نمینوشت. بلکه به آگاهی خودش آنچنان وسعت می داد تا همه را در بر بگیرد. تی.اس.الیوت
به آنچه قلب احساس میکند عقیده داشته باش! خدا وثیقهیی نمیدهد. داستایفسکی
· آدمی تنها یک وظیفه دارد: بازافرینی خویشتن خویش. و این ساده نیست.
· بدون شناخت تضادهای درونی، یگانگی درونی ناممکن است. یونگ
· در نوشتههای هر خلوت نشینی پژواکی از بیابانهای تهی به گوش میرسد. نیچه
· یکی از راههای تحمل زندگی، غرق شدن در ادبیات است، انگار در جشنی جاودانه شرکت کردن. فلوبر
· پایان میرسد و دیگر وقت آن نمانده است تا از حقیقت «آخرزمان» بگوئیم. دریدا
برای خیلی از چیزها نباید نوشت . نباید خواند ، دید ، فهمید و یا هر چیزی که حقیقت را رو می کند. حالا منم مجبورم در این راه کور باشم ، کر و لال باشم ، اصلا خودمو به همه راهی بزنم تا اونا رو نبینم . امروز تو تاکسی که داشتم می اومدم دیدم راننده تاکسی چقدر بد رفتار کرد چقدر بد حرف زد ، با اون زن تنها و بیسواد که نمی تونست حرف بزنه . تا گفت: آقا اینجا نگه دار راننده کلی سرو صدا کرد که ای بابا تو گفتی فلان جا پیاده میشی و هزار جور حرف دیگه . من بودم کسان دیگر هم بودند اما همه در فکری دیگر بودند چون هیچ کس زن بی پناه را ندید و فقط بی تفاوت نگاه کردند. یاد اون شعر افتادم که میگه: نیا باران زمین جای قشنگی نیست، نیا باران پشیمان می شوی از آمدن، زمین جای قشنگی نیست. در ناودانها گیر خواهی کرد، من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است . و دیدم عشق را در بسته های کوچک زرد نسیه می دادند ، در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند . نیا باران زمین جای قشنگی نیست...
انسان و گرگ
این شعر مناسب حال و احوالم بود، گفتم شما هم بخونید، واقعا حکیمانه ست.
***
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر! وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه وانسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟
زنده یاد فریدون مشیری